خاطره من و کودک اینده

کودکی مثل دو پیچ پیچکی است بر دیوار خاطرات

خاطره من شیراز خانه مامان

  زمان دیدن گلهاست زمانی برای خندیدن با کودکان خسته ی کار و بازی زمان شنیدن صداهای دلنشین مادر در گوش فرزندم است زمان خاص بودن تمام دنیای توست که منم، اسوده باش فرزندم چراغی که در خانه است بیرون بردنش خطاست عزیزکم تنها بر بالین فرشته ها خوابیده ای شاید حکمت بودنت را در لحظه های زندگی و سلامتی ای که تو دست در گریبانش میشدی و شیرینی خنده ات در کنارش زیبا نقش می بست و تمام خاطرات کودکی ام را زنده می کرد حلقه های دعا برای شفای بیماریت بر پا شد و دستهای گشوده خشنودی حکمت واری را به سمتت باز شد و برای فرزندم دعا می کنم که شادی ای مهرطلبانه او را به سرانجام نیکی ببرد و تسکینی باشد برای دلهای خالی از تمام بدی ها و بینایی دلها ...
11 خرداد 1398

سلام

امروز جمعه دهم خرداد نود و هشت و این اولین پست من است باغ گلها در شیراز به همراه مادر گرامی و مهربانم رفتیم در انجا گل ها و سبزه های زیبایی دیده میشد و مردم به تماشای انجا نشسته بودند بکر و شاداب بود عکس گرفتیم و لذت بردیم ابی زیبا از لابه لای نهری روان بود که تماشایش لذت افرین بود از همراهی مادر سپاسگذارم که وقت و حوصله خرج دادند و در دیدن مناظر زیبا همراهی کرد.
11 خرداد 1398