خاطره من شیراز خانه مامان
زمان دیدن گلهاست زمانی برای خندیدن با کودکان خسته ی کار و بازی زمان شنیدن صداهای دلنشین مادر در گوش فرزندم است زمان خاص بودن تمام دنیای توست که منم، اسوده باش فرزندم چراغی که در خانه است بیرون بردنش خطاست عزیزکم تنها بر بالین فرشته ها خوابیده ای شاید حکمت بودنت را در لحظه های زندگی و سلامتی ای که تو دست در گریبانش میشدی و شیرینی خنده ات در کنارش زیبا نقش می بست و تمام خاطرات کودکی ام را زنده می کرد حلقه های دعا برای شفای بیماریت بر پا شد و دستهای گشوده خشنودی حکمت واری را به سمتت باز شد و برای فرزندم دعا می کنم که شادی ای مهرطلبانه او را به سرانجام نیکی ببرد و تسکینی باشد برای دلهای خالی از تمام بدی ها و بینایی دلها ...